Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری برنا»
2024-04-29@17:19:49 GMT

آیا چپ دستی مزیت است یا ...؟

تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۴۴۶۹۵۷

آیا چپ دستی مزیت است یا ...؟

در میان مناسبت‌های تقویم، برخی رنگ و روی دیگری به خود می‌گیرد، مانند روز جهانی چپ‌دست‌ها آن‌هم در شرایطی که خودت چپ‌ دست باشی.

به گزارش خبرگزاری برنا؛ روز 22 مردادماه برابر با 13 اوت به نام روز جهانی چپ‌دست‌ها نام‌گذاری شده است، روزی که تاریخچه نامگذاری آن به نام به سال 1976 برابر با 1355 خورشیدی برمی‌گردد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

یکی از بزرگ‌ترین دلایل نامگذاری این روز، اعتراضی به تمام امکاناتی است به برای راست‌دست‌ها تعبیه‌شده و چپ‌دست‌ها را مجبور به استفاده از این ابزارها و شرایط کرده‌اند. البته نباید غافل شویم که علت دیگر نامگذاری این روز، مبارزه با باورهای خرافی بوده که از دیرباز در اذهان عمومی جای گرفته و چپ‌دست‌ها را جزء اقلیت‌های شوم دانسته‌اند.

مزه چشیدن اقلیت را به‌عنوان عضوی از جهان زمانی فهمیدم که در جلسه کنکور با وجود انتخاب گزینه "من چپ‌دست هستم" در شرایطی کاملاً متفاوت با سایرین در انتخاب صندلی و استفاده از ملزومات کنکور در سمت متفاوت از دیگر شرکت‌کننده‌ها تجربه کردم.

روزها با خودم فکر می‌کردم شاید نقصی دارم که من را از سایرین جدا کرده و لقب چپ‌دست را به من افزوده‌اند اما پس از تحقیقات گوناگون به نتایج جالبی دست‌یافتم و تازه فهمیدم هر شخصی که مواهب الهی را نقص بداند، خود ناقص است.

چپ‌دستی به معنای گرایش طبیعی افراد در به‌کارگیری از دست چپ برای انجام کارهای گوناگون و به‌ویژه نوشتن است اما تنها نگارش تلقی نشود چرا که چپ‌دست‌ها جزئی‌ترین اقدامات خود را نیز با دست چپ انجام داده و احساس قدرت بیشتری در این دست احساس می‌کنند.

تحقیقات نشان داده است که حدود، 70 تا 90 درصد جمعیت، راست‌دست و سایرین چپ‌دست هستند اما در این میان درصد بسیار کمی نیز توانایی به کار بردن هر دودست را دارند که تک دست‌ها نام می‌گیرند. البته جالب اینجاست که در آمار ثبت‌شده در انجمن چپ‌دست‌های ایران، تعداد چپ‌دست‌ها در میان آقایان، دو برابر خانم‌ها است.

از افلاطون و ارسطو دو چهره نامدار چپ‌دست می‌توان نام برد. از 7 رئیس‌جمهور سابق آمریکا 5 تن چپ‌دست بوده و همچنین از چهره‌های برتر جهان که چپ‌دست هستند، می‌توان به ماری کوری، بتهوون، گاندی، بیل گیتس، وینستون چرچیل، ناپلئون، آلبرت اینشتین و بنیامین نتانیاهو نیز اشاره کرد.

چپ‌دستان معروف ایرانی

از چپ‌دستان مشهور و معروف ایرانی می‌توان به مجید درخشانی، نوازنده معروف تار و آهنگ‌ساز ایرانی، نوشتد عالمیان، بازیکن مشهور تنیس روی میز ایران، فرهاد قائمی بازیکن گروه والیبال ایران، بازیگرانی چون محسن تابنده، لاله اسکندری، مهران غفوریان و … اشاره کرد.

طبق بررسی‌های انجام‌شده، میانگین انسان‌های موفق در جامعه چپ‌دست‌ها در مقایسه با جمعیت راست‌دست‌ها بسیار بیشتر و چشمگیرتر است. بر کسی پوشیده نیست که اقلیت‌ها همیشه از دو نوع محدودیت در رنج هستند، یکی رنج در اقلیت بودن و دیگری رنج برخورد گروه اکثریت. این طیف پس از عبور از بحران متفاوت دیده شدن منفی امروز با نعمت جدا دیده شدن از نوع مثبت آن روبرو هستند. 

با یکی از چپ‌دست‌های موفق که پزشک ایرانی و استاد دانشکده داروسازی دانشگاه کاردیف انگلستان بود، هم‌کلام شدم و جمله‌ای زیبا که نمی‌دانم از خودشان بود یا نقل‌قول از دیگری کردند را در ذهن دارم: من یاد گرفته‌ام که نمی‌توانم همان نمی‌خواهم است.

پژوهشی در مرکز پزشکی دانشگاه جورج تاون نشان داده است که افرادی که از دست چپ خود استفاده می‌کنند، تغییرات سریع صدا را راحت‌تر از افرادی که از دست راست خود استفاده می‌کنند، می‌شنوند. محققان این مرکز در سال ۲۰۱۲، با انجام مطالعاتی نشان دادند که نیمکره چپ و راست مغز برای شنیدن صداهای مختلف تخصص خاصی دارند. نیم‌کره چپ که کنترل دست راست را در اختیار دارد، تمایل به تغییر سریع صداها دارد درحالیکه نیمکره راست که کنترل دست چپ را دارد، تمایل به تغییر آهسته صداها دارد. 

در ادامه لازم است به معرفی انجمن چپ‌دست‌های ایران بپردازیم: انجمن چپ‌دستان ایران وابسته به موسسه فرهنگی و هنری ترنم اندیشه روشن است که فعالیت خود را از سال 1394 در ایران آغاز کرده است.

این مؤسسه دارای مجوز رسمی فعالیت از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است که در آن جمعی از جوانان خلاق و خوش‌فکر این کشور فعالیت می‌کنند و سعی دارند تا با شناسایی و پرورش استعدادهای افراد چپ‌دست در جامعه ایران است که به دلایل مختلف مغفول مانده و نیازمند توجه بیشتر است. هنوز این مؤسسه در استان همدان نمایندگی فعالی نداشته و چپ‌دست‌های همدانی نیاز به توجه  و حمایت بیشتری دارند.

«جسم سفید» در چپ‌دست‌ها وسیع‌تر است

یک فوق تخصص مغز اعصاب در این رابطه گفت: امروزه علوم اعصاب شناختی در مورد علت این مسأله پیش‌بینی‌هایی دارد و نظریه‌ای بر اساس تصویربرداری‌های عملکردی مغز ارائه کرده است. 

دکتر بابک آزادنیا توضیح داد: قسمتی در مغز به نام «جسم سفید» وجود دارد که دو نیمکره مغز را به یکدیگر متصل می‌کند. تحقیقات از دوره جنینی نشان می‌دهد که این منطقه در افراد چپ‌دست بسیار وسیع‌تر از راست‌دست‌ها است. یعنی دو نیمکره مغز آنها اطلاعات بیشتری نسبت به راست‌دست‌ها ردوبدل می‌کنند. 

وی افزود: این حالت در 90 درصد چپ‌دست‌ها وجود دارد و اینکه یک مقدار برتری در عملکردهای شناختی آنها مانند ریاضی، حل مسأله و خلاقیت مشاهده می‌شود، به همین علت است.

وی تصریح کرد: درواقع در چپ‌دست‌ها حافظه واقع‌نگار(اپیزودی) آنها قوی‌تر است یعنی واقعه در لحظه را بهتر از راست‌دست‌ها ثبت می‌کنند و این حالت در مورد اتفاقات رخ‌داده در سنین بسیار کم و حتی در سنین بزرگ‌سالی وجود دارد؛ علت آن را می‌توان این‌گونه توضیح داد که حافظه واقع‌نگار به هر دو نیمکره مغز نیاز دارد و از آنجا که ارتباط بین دو نیمکره در افراد چپ‌دست قوی‌تر است، این حافظه نیز در آنها قوت بیشتری دارد.

احتمال چپ‌دست شدن

آزاد نیا همچنین افزود: مطالعات نشان می‌دهند که اگر یکی از والدین چپ‌دست باشند احتمال چپ‌دست شدن فرزند 22 درصد و اگر هر دو چپ‌دست باشند، احتمال آن 36 درصد می‌شود؛ پس به نظر می‌رسد که این مسأله صددرصد به ژن‌ها ارتباطی ندارد و دانشمندان هنوز نمی‌دانند که چرا حالت چپ‌دستی به وجود می‌آید و در دوران جنینی شکل می‌گیرد. 

این متخصص مغز و اعصاب خاطرنشان کرد: مطالعات همچنین نشان می‌دهند احتمال اینکه نوزادانی که مادر چپ‌دست دارند، چپ‌دست شوند، بیشتر است یعنی به نظر می‌رسد که اگر ژنی در این زمینه دخیل باشد، از طرف مادر است.

وی درباره سوال خبرنگار  درباره فشار والدین برای راست‌دست شدن کودکان چپ‌دستشان عنوان کرد: استفاده از دست در کودکان اغلب در سنین 3 تا 5 سالگی شکل می‌گیرد و هیچ‌کدام از والدین موفق به تعویض دست نوشتاری و حرکتی در کودکان نخواهند شد چرا که کودکان با تمایلات درونی از دست‌ها استفاده می‌کنند.

علت چپ‌دستی

یک روانشناس دیگر نیز گفت: علت دقیق چپ‌دستی مشخص نیست و نظریه‌های مختلفی وراثت، یادگیری و فعالیت‌های مغزی در دوران جنینی و رشد را عامل تعیین چپ‌دستی یا راست‌دستی می‌دانند. 

زارعی تصریح کرد: به‌تازگی ژنی کشف شده که گمان می‌رود عامل بروز چپ‌دستی باشد، در افراد حاوی این ژن، بخش راست مغز کار کنترل سرعت و زبان را بر عهده دارد و بخش چپ مغز مسئول احساسات است و همچنین در افراد راست‌دست که فاقد این ژن هستند، وظیفه هر نیمکره مغز برعکس است. 

وی افزود: تحقیقات نشان می‌دهد که در رحم مادر، مغز کودکان چپ‌دست آزادانه‌تر از مغز کودکان راست‌دست رشد می‌کند اما دانشمندان ثابت کرده‌اند که بین دو دسته یاد شده هیچ تفاوتی به لحاظ اخلاقی یا رفتاری وجود ندارد و هر دو قشر مورد بحث، از نرخ برابرِ سازگاری، احساسی بودن، هوشیاری، هیجانی بودن و میزان تمرکز برخوردار هستند.

زارعی گفت: ناگفته نمانده چپ‌دست‌ها درک بهتر و عمیق‌تری از جنس مخالف خود داشته و روابط بهتر و پایدارتری دارند البته بهترین ازدواج آن است که دو چپ‌دست با هم ازدواج کنند اما اگر با یک فرد چپ‌دست زندگی می‌کنید بدانید آرامش حاکی از درک متقابل در زندگی شما مشهود است.

وی در پایان به خبرنگار چپ‌دست یادآور شد: با توجه به علوم اثبات‌شده در مورد چپ‌دست‌ها باید بدانیم اگر چپ‌دست نباشیم باخته‌ایم.

 

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

منبع: خبرگزاری برنا

کلیدواژه: تقویم رشد فرهنگی و هنری مغز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی راست دست ها نیمکره مغز چپ دست دو نیمکره چپ دست ها من چپ دست چپ دست چپ دستی دست چپ

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.borna.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری برنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۴۴۶۹۵۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مامان بگو برای دین و کشور رفتم؛ دست راست اسلحه و دست دیگرم کتاب

خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ و ادب - زینب رازدشت: کتاب «قصه ننه علی» نوشته مرتضی اسدی شامل روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی است که توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.

قصه ننه علی ۱۵ فصل است که در بخش اول گزارش هفت فصل و در بخش دوم سه فصل مرور کرده‌ایم. هفت فصل ابتدایی کتاب با عناوین خداحافظ بهار؛ فصل دوم: آن دو چشم آبی؛ فصل سوم: شمشیر ذوالفقار؛ فصل چهارم: تولد یک پروانه؛ فصل پنجم: خداحافظ مادر؛ فصل ششم: حاج آقا روح الله؛ فصل هفتم: جمال آفتاب درج شده‌اند. همچنین فصل هشتم با عنوان پیک امیر، فصل نهم با عنوان سلام آقا و فصل دهم با عنوان آقای معلم است.

پیش‌تر دو مطلب در مرور و معرفی این‌کتاب منتشر کردیم که بخش اول در پیوند همه رنج‌های ننه‌علی؛ از مواجهه با اقوام شاهدوست تا شوهر بداخلاق و بخش دوم در پیوند خجالت می‌کشیدم بگویم من هم مادر شهید هستم! قابل دسترسی و مطالعه هستند.

آنچه از نظر می‌گذرانید بخش سوم و پایانی مرور کتاب «قصه ننه‌علی» است که در این بخش مروری بر پنج فصل ۱۱ تا ۱۵ آن خواهیم داشت. نویسنده در این پنج فصل از نحوه اعزام و شهادت پسر دیگر زهرا خانم به نام علی و پیدا شدن پیکر علی، ازدواج مجدد رجب و فوت او با جزییات نوشته است. در عمق داستان زندگی ننه‌علی متوجه می‌شویم زهرا آنقدر صبور است که همه سختی‌های زندگی‌اش را با یاد شهدا و به عشق اهل بیت (ع) تحمل می‌کند و می‌گوید غصه‌های او در برابر دیگر مادران شهدا چیزی نیست و اینچنین خود را آرام نگه می‌دارد.

جزییات اعزام علی دیگر پسر زهرا خانم در فصل یازدهم «روز وداع» روایت شده است. علی و زهرا خانم این موضوع را از پدرش رجب پنهان می‌کنند و زمانی که رجب متوجه اعزام علی به جبهه می‌شود، دوباره با زهرا خانم دعوا و او را کتک می‌زند.

در فرازهایی از فصل یازدهم می‌خوانیم؛

محرم سال ۶۵ را تهران ماند و در مسجد مداحی کرد. بعد از محرم ساکش را بست، بند کتانی را محکم گره زد و گفت: خب مامان خانومم وقت رفتنه! علی رو حلال کن. سپردم امیر نورزی، دوستم کارنامه رو براتون بیاره. نمره‌های پسرت رو ببین و کیف کن! اگه کسی گفت علی برای فرار از درس و امتحان رفته جبهه، کارنامه رو بهش نشون بده. بگو من برای دین و کشورم رفتم. دست راستم اسلحه بود، دست چپم کتاب. تو جبهه کنار جنگ با دشمن، درسمم خوند. گفتم: علی جان! بلاگردونتم مادر! فدات بشم که برای خودت مردی شدی! نوزده ساله به من و بابات بی حرمتی نکردی. شیرم حلالت! خدا ازت راضی باشه. برو خدا پشت و پناهت. الحمدالله که بابات هم راضی شده، هیچ مانعی جلو پات نیست. امیر و حسین را در آغوش گرفت و بوسید.

دستش را باز کرد که بغلم کند، بغض کردم، ناخودآگاه لرزیدم. ترسیدم دلش بلرزد؛ عقب رفتم و از او دور شدم. پله‌ها را دوتا یکی کردم. دامن به پاهایم پیچید، نزدیک بود پرت شوم پایین. خودم را رساندم طبقه دوم. بغض داشت خفه‌ام می‌کرد. یک لیوان آب خوردم. از گلویم پایین نرفت و به سرفه افتادم. رفتم کنار پنجره بالکن وداع علی و رجب را تماشا کردم. ای کاش نمی‌رفتم! دلم برای رجب سوخت. آن لحظات به یاد وداع امام حسین (ع) و حضرت علی اکبر (ع) در روز عاشورا افتادم. صحنه تکان دهنده‌ای بود. علی دو قدم به طرف در می‌رفت، رجب صدایش می‌زد: علی جان! زود برگرد. علی به طرف در می‌رفت، رجب صدایش می‌زد: علی جان! من طاقت دوریت رو ندارم. علی دستش را به طرف در حیاط دراز کرد، رجب صدایش زد: علی جان! صبر کن. بیا جلوی من راه برو می خوام تماشات کنم. علی جلوی خودش را گرفت تا گریه نکند. دور پدرش چرخید. رجب دست علی را گرفت و به طرف خودش کشید. سینه به سینه هم شدند. رجب گفت: آخ بابا! من می‌میرم دوری از تو. علی دستی به سر رجب کشید و خودش را از سینه او کند. بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، از در خانه بیرون رفت. پای رجب لرزید و افتاد وسط حیاط. چشمش به در ماند تا شاید علی دوباره برگردد، اما نیامد. با کمک حسین زیر بغل رجب را گرفتم و به داخل خانه آوردم. قلبم تند تند می‌زد. رفتم سراغ وسایل امیر. دفترچه نوحه‌اش را برداشتم و روضه وداع حضرت علی اکبر (ع) را خواندم. آنقدر به سینه زدم تا قلبم کمی آرام گرفت.

***

نیمه شب سومین روز عملیات کربلای ۵ به پشت جاده شلمچه _ بصره می‌رسند. صبح، محاصره می‌شوند. گلوله تانک، دوشکا و تک تیراندازها چهارصد نفر از نیروها را زمین گیر می‌کند. کسی کوچک‌ترین تکانی می‌خورده، جنازه‌اش روی دست بقیه می‌مانده. عباس حصیبی و علی کنار هم داخل سنگر نشسته بودند. یکی از همان تیرهای تک تیرانداز سر حصیبی را می‌شکافد و به سر علی می‌خورد؛ هر دو به شهادت می رسند.

رزمندگان بعد از مقاومتی طولانی ناچار به عقب نشینی می‌شوند. تا ظهر از یک گروهان صد و ده نفره فقط بیست و نه نفر زنده می‌مانند و عقب بر می‌گردند. ساعت یک بعد از ظهر عقب نشینی شروع می‌شود. فقط زنده‌ها می‌توانند برگردند؛ عباس حصیبی و علی جا می‌ماندند. رضا احمدی، از بچه‌های ادوات گردان و دوست صمیمی علی، قبل از عقب نشینی، دوربین را بر می‌دارد و چهار تا عکس از جنازه آن دو می‌گیرد. ساعت مچی علی را باز می‌کند و با دوربین به عقب بر می‌گردد.

اگر رجب چشمش به عکس پیکر بی جان علی می‌افتاد، دق مرگ می‌شد. عکس را داخل کمد بین کلی خرت و پرت مخفی کردم. یاد تکیه کلام علی افتادم. هر وقت می‌خواست از خانه بیرون برود، می‌گفتم: علی کجا؟ می‌گفت کربلا حالا او به کربلا رسیده بود و من هنوز زنده بودم. روزهای تازه‌ای در زندگی من آغاز شده بود. نشستم به انتظار علی تا در خانه را باز کند و با همان صدای زیبا بگوید: سلام علیکم مامان خانوم! من برگشتم.

عنوان فصل دوازدهم کتاب پیش‌رو «به انتظار علی» است که در آن از روزهایی روایت می‌شود که زهراخانم به‌خاطر شهادت پسرانش از دست همسرش رجب کتک می‌خورد؛ روزهایی که رجب از سر لجبازی به او پول تو جیبی نمی‌داد و از خجالت نمی‌توانست به همسایه بگوید که پول قرض بدهند چون خانواده شهید هستند.

در فرازهایی از فصل دوازدهم می‌خوانیم؛

مدت‌ها بود که رجب مغازه را بسته بود و منبع درآمدی نداشتیم. مثل سابق خرجی خانه را نمی‌داد. مادری هم نداشتم دستم را بگیرد. به چه کسی رو می‌زدم و پول دستی قرض می‌گرفتم؟! اگر برای مردم لب باز می‌کردم و دردی که در سینه‌ام بود را بیرون می‌ریختم، حرمت شهیدانم شکسته می‌شد. چاره‌ای نداشتم جز اینکه امیر را به حسین بسپارم و بروم سرکار. نمی‌خواستم انگشت نمای مردم شویم. در تمام مدتی که در محله شمشیری زندگی می‌کردیم، همه می‌دانستند من و رجب اختلاف داریم، اما کسی متوجه سرکار رفتنم نشد. صبح زود می‌زدم بیرون و هوا تاریک می‌شد بر می‌گشتم خانه. خجالت می‌کشیدم در و همسایه بگویند مادر شهیدان شاه آبادی کلفت خانه مردم است!

***

به طرفم حمله کرد. تعادلم را از دست دادم و از پله‌های طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست. سرم گیج رفت. حسین از پله‌ها پایین آمد. اشاره کردم، برگردد. می‌دانست هر وقت من و پدرش دعوا می‌کنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریه امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد. گفتم حتماً ترسیده و می‌خواهد دلجویی کند.

گوشه لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست و پا می‌زدم. نفسم بالا نمی‌آمد، کم مانده بود خفه شوم! از زمین بلندم کرد. با پای برهنه هلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: رجب! باز کن. شبه بی انصاف! یه چادر بده من سر کنم. زنجیر پشت در را انداخت و چراغ‌های خانه را خاموش کرد. پشت در نشستم. از خجالت سرم را پایین می‌انداختم تا رهگذری صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: این هم عاقبت تو زهرا! مردم با این سرو وضع ببیننت چه فکری می‌کنن؟ یکی دو ساعتی کنار پیاده رو نشستم. آخر شب کسی جز من در خیابان دیده نمی‌شد. سرما به جانم افتاده بود. گاهی چند قدم راه می‌رفتم تا دست و پایم خشک نشود.

ماشین پلیس از کنارم رد شد و کمی جلوتر توقف کرد؛ دنده عقب گرفت و برگشت. مأمور پلیس نگاهی به من انداخت و گفت: خانوم! چرا اینجا نشستی؟ پاشو برو خونه ت. دیر وقته. سرم را بالا گرفتم و گفتم من خونه ندارم کجا برم؟ از ماشین پیاده شد و به طرفم آماد. کنارم ایستاد. از زمین بلند شدم. تمام تنم می‌لرزید. سرما تا مغز استخوانم رفته بود. ابرو در هم کشید و گفت: یعنی چی خونه ندارم؟ بهت می گم اینجا نشین. دستانم را بردم زیر بغلم تا کسی گرم شوم. گفتم: تا صبح هم بگی، جواب من همونه که شنیدی! من خونه ندارم، بچه‌هام شهید شدن. دو سه ساعت پیش شوهرم از خونه بیرونم کرد. خونه من بهشت زهراست....

***

دور از چشم همه می‌نشستم یک گوشه و گریه می‌کردم. عکس علی را دست می‌گرفتم و با او حرف می‌زدم: علی جان! ببین حال و روز مادرت رو! ببین آواره کوچه و خیابون شدم. تا کی دنبالت بگردم؟! پس کی میای عزیز دلم دو سه روز بعد یکی از بچه‌های مسجد به دیدنم آمد و گفت: دیشب خواب علی آقا رو دیدم، گفت به مامانم بگو مگه نگفتم من خودم بر می‌گردم، نیاد دنبالم؟! به یاد حرف‌های حرف‌های علی که چند روز قبل از اعزام به من زده بود، افتادم: مامان خانومم! من همون جوری که رفتم، خودم بر می‌گردم. هر کی اومد گفت از علی خبر دارم باور نکن. دنبال من نباش تا به وقتش. تصمیمم را گرفتم، چندین مرتبه آمدند جلوی در خانه و گفتند از پیکر علی خبر دارند، باید برای شناسایی همراهشان بروم؛ ولی همه را از همان جلوی در جواب می‌کردم. نشستم خانه به انتظار علی تا خودش خبرم کند.

فصل سیزدهم کتاب، «تازه عروس!» عنوان دارد. در فرازهایی از این‌فصل آمده است؛

به واسطه جاری ام به جلسات زنانه محله رفتم. منطقه محرومی بود، اما مردمان با ایمان و اعتقادی داشت. وقتی متوجه می‌شدند من مادر دو شهید هستم، خیلی عزت و احترام می‌گذاشتند. کم کم بعضی از خانم‌ها از وضعیت زندگی ام خبر دار شدند؛ برای خواندن زیارت عاشورا دعوتم می‌کردند. دفترچه نوحه علی را بر می‌داشتم و از روی آن روضه و نوحه می‌خواندم. شب بانی مجلس مقداری پول می‌گذاشت داخل پاکت و می‌آورد دم در خانه تحویلم می‌داد. حسین می‌گفت: مامان! روضه بخون، اما پول دادن نگیر. چاره‌ای نداشتم باید قبول می‌کردم. پول زیادی نبود، اما حداقل می‌شد نان و پنیری خرید و شکم بچه‌ها را سیر کرد؛ ولی هر شب که نمی‌شد نان و پنیر و سیب زمینی خورد. بچه شیر می‌دادم و باید خوب غذا می‌خوردم...

خانه قبلی که بودیم، بنیاد شهید می‌خواست حقوق مختصری به ما پرداخت کند، قبول نکردم. می‌گفتم ما خونه و مغازه داریم، حقوق به ما نمی‌رسه. رجب حرص می‌خورد و می‌گفت: دستت برای همه به خیر می‌ره، به خودمون که می رسه خشک می‌شه! چرا نمی‌زاری حقوق‌مون رو بگیریم؟ کدوم حق؟! مگر چه کاری برای این انقلاب کرده بودیم که طلب کار و محتاج شندرغاز حوق ماهیانه بنیاد شهید باشیم. طاقتم سر آمد. تحمل شکم گرسنه بچه‌هایم را نداشتم. به بهانه نظافت انبار، رفتم تا کمی در تاریکی گریه کنم. دلم پر بود. به علی گلایه کردم. از پدرش شکایت کردم. چشمم افتاد به کتاب تفسیر قرآنم، خاطرات محله شمشیری برایم زنده شد. کتاب را برداشتم و ورق زدم. یک دسته اسکناس نو از داخل تفسیر افتاد زمین. پول را برداشتم. هرچه فکر کردم. دیدم من و رجب اهل گذاشتن پول لای کتاب نیستیم. هق هق گریه‌ام بلند شد و گفتم: ممنون علی جان! همیشه هوای مامان رو داری.

***

در فصل چهاردهم که «عطر خوش خدا» عنوان دارد، جزییات پیدا شدن پیکر علی و مراسم تشییع روایت می‌شود. لحظات تشییع، سخت‌ترین لحظه برای مادران شهداست اما برای زهرا خانوم بسیار سخت‌تر بوده زیرا او هم باید دوری فرزندانش را تحمل می‌کرده و هم کتک‌های رجب به خاطر شهادت فرزندانش را.

در فرازهایی از فصل چهاردهم می‌خوانیم؛

چشمانم بسته بود. کمرم خم شد. دستم می‌لرزید. با بغض گفتم: علی! مادرت اومده. دستش رو بگیر. دستم را داخل تابوت بردم و قنداق سفید علی را بلند کردم. چند ثانیه نگاهش کردم. به سینه چسباندم و فشار دادم. قلبم از جا کنده شده و با هق هق گفتم: آخ مادر! آخ علی! آخ پسرم! خوش اومدی!

گل پسر من خوش اومدی! مرد خونه م خوش اومدی! چرا ان قدر دیر اومدی؟! مامان از پا افتاد. کمرم شکست. سوی چشمم رفته مادر. چطور روی ماه تو رو ببینم. دوازده سال چشم به راه بودم تا تو بگردی. پسرم! داشتی می‌رفتی قدت بلند بود، چرا قنداق برای من آوردن؟! لای لای علی جان! علی جان! علی جان...

***

«مژده وصل» عنوان فصل پانزدهم و پایانی کتاب است که در آن صحبت از بیماری رجب و حلالیت‌گرفتنش از زهراخانم است.

در فرازهایی از فصل پانزدهم هم می‌خوانیم؛

دل شوره رجب را گرفتم. رفتم سری به خانه قدیمی خودمان بزنم. رجب تنها بود. داروهایش را دادم. سوپ برایش پختم. دو سه قاشق بیشتر نخورد. کمی از آب پرتقالی را که برایش گرفته بودم، خورد. دستم را محکم گرفت. زبانم بند آمد و ترسیدم، خودم را کشیدم عقب. فشارش را بیشتر کرد. اشکم در آمد. گفت: دلم برات می‌سوزه. خیلی از بین رفتی. چقدر شکسته شدی زهرا. به سختی مچ دستم را آزاد کردم و خودم را کشیدم عقب. گفتم: دنیاست دیگه! همیشه برای آدم نمی سازه. با من که از همون اولش سرناسازگاری داشت حاج آقا! با بغض گفت: خیلی بهت ظلم کردم. حیف که دیر شناختمت زهرا! حلالم می‌کنی؟!

جوابش را ندادم. قطرات اشک از چشمش جاری شد و بالش را خیس کرد. با نگاهش ناامیدانه التماس می‌کرد. سینه‌اش به خس خس افتاد؛ سخت نفس می‌کشید. ماسک اکسیژن را به صورتش زدم. چشمانش را بست. صدایش کردم، جواب نداد. تلفن را برداشتم و شماره اورژانس را گرفتم. بچه‌ها را هم خبر کردم. پزشک اورژانس گفت: به بیمارستان نمی‌رسد، خانه بماند بهتر است. همه آمدند. تخت رجب را رو به قبله کردیم. برایش دعا خواندیم. چند ساعتی در حالت احتضار بود، جان کندن برایش سخت بود.

صدای اذان مغرب از بلندگوی مسجد بلند شد. وضو گرفتم و نمازم را خواندم. رو به قبله نشسته بودم و داشتم تعقیبات نماز را زیر لب زمزمه می‌کردم. چشمم به رجب افتاد. مثل گچ دیوار سفید شده بود. تسبیح را گذاشتم روی سجاده و از جا بلند شدم. رفتم کنار تخت رجب و آرام در گوشش گفتم: تو بابای امیر و علی هستی؛ حلالت کردم حاجی، دیدار ما به قیامت. لحظاتی بعد رجب از دنیا رفت.

کد خبر 6089134 زینب رازدشت تازکند

دیگر خبرها

  • تولید بیش از ۸۵ نوع صنایع دستی در فارس
  • معرفی گوهرسنگ خراسان جنوبی در نمایشگاه توانمندی‌های صادراتی ایران
  • توسعه گردشگری ایران و عمان باعث تقویت روابط اجتماعی می‌شود
  • رایزنی برای افزایش سفر بین ایران و عمان
  • مزیت خرید کتاب الکترونیک چیست؟
  • سرمایه‌گذاری خارجی در گردشگری در دولت سیزدهم ۱۸ برابر شد
  • صفر تا صد آرایشگری مردانه را در کمترین زمان ممکن یاد بگیرید /درآمد و مزیت
  • چرا چپ دست یا راست دست به دنیا می‌آییم؟
  • چرا برخی از دوقلوها یکی چپ‌دست دیگری راست‌دست هستند
  • مامان بگو برای دین و کشور رفتم؛ دست راست اسلحه و دست دیگرم کتاب